يک مستند ساز به پارک جنگلي "جليستون" مي رود تا فيلمي مستند تهيه کند. در آنجا با يوگي خرسه و دوستش بو بو و آقاي رنجي اسميت روبرو مي شود ...

"راپونزا" دختري با موهاي خيلي بلند است که جادو شده و تمام زندگيش را در بالاي برجي زنداني بوده. يک دزد فراري به طور اتفاقي با اين برج برخورد مي کند و کنجکاو مي شود راز آن را کشف کند ...

ابر قهرماني به نام Metro Man و ابر ضد قهرماني به نام Megamind، سال هاست که با يکديگر رقابت مي کنند. ماجراهايي که بين اون ها اتفاق مي افتاد، تقريبا ديگه يکنواخت شده بود؛ مثلا Megamind يک بچه به نام Roxanne Ritchi رو مي دزديد، بعد Metro Man ميومد و اون رو نجات مي داد، Megamind به زندان مي افتاد، اما دوباره به زودي فرار مي کرد. از اين قبيل ماجرا ها دوباره و دوباره و دوباره براي اون ها اتفاق مي افتاد. اما چيزي که همه رو شکه کرد، درباره Megamind بود؛ بالاخره يک روز اون Metro Man رو مي کشه! و حالا او و معشوقه اش کنترل تمام شهر را در دست دارند. ديگه هيچ چيزي نمي تونه جلوي Megamind رو بگيره و اون به هر چيزي که بخواد مي رسه. اما چيزي که در اين بين اون رو سورپرايز کرد، اين بود که اون از داشتن قدرت متلق خسته شده بود! اون به ياد روز هاي خوبي مي افتاد که خودش و Metro Man با هم ديگه مبارزه مي کردن. آخه يه ابر ضد قهرمان، بدون وجود هيچ قهرماني که باهاش بجنگه، چيکار بايد بکنه؟

دو گرگ جوان که با هم مخالف هستند و به ديگري توجهي ندارند، در سرزميني غريبه گم مي شوند و اکنون به يکديگرنياز دارند تا راه برگشت به خانه را پيدا کنند، اما عشق همه چيزرا پيچيده مي کند ...

شرک احساس ميکنه که اهلي شده. صداي غرشش رو از دستداده. غرشي که تا بوجود ميومد همه روستاييان پا به فرار ميگذاشتن. براياينکه قدرت غول بودن و جذبه اش را دوباره بدست بياره به مقابله باRumpelstiltskin ميره اما روش درستي انتخاب نکرده. الاغه صاحب پيدا کرده وگربه چاق و تنبل شده و فيونا…

در مجاورت خانه اي واقع در يک منطقه شاد بيرون شهر که با چوب هاي پرچين سفيد و بوته هاي پر از گل رز احاطه شده خانه اي سياه با حياطي بدون چمن قرار گرفته که هويت آن براي اهالي محل و همسايگان مجهول و نا معلوم است. اين خانه يک پناهگاه بزرگ مخفي در قسمت زير زمين خود دارد. در خلال فيلم  ما متوجه مي شويم که گرو در حال برنامه ريزي براي بزرگ ترين سرقت مسلحانه تاريخ زمين است. او مي خواهد ماه را به سرقت ببرد. بله درست متوجه شديد ماه را !

سورن يک جغد جوان است که به خاطر حرف هاي پدرش ميرود به يک جزيره تا اموزش هاي لازم را ببنيد تا بتواند نفر برتر انتخاب شود تا از گنجيه اي ازشمند محافظت کند و…

اندي ديگه بزرگ شده و داره روانه رفتن به دانشگاه ميشه و اسباب بازي هاش که وودي و باز هم جزء اونا هستن هم ميرن که داخل اتاق زيرشيرووني انبار شن. ولي قبل از اينکه اين اتفاق بيفته به صورت تصادفي دور انداخته ميشن و توسط يک آدم آشغال جمع کن برداشته ميشن و سپس اونا ميبينن تو يک جايي مثل مهدکودک هستن و بچه هايي خطرناک و شيطون رو در اطرف خودشون ميبينن که هر لحظه امکان ...

وايکينگ ها با اژدها هاي که به آنها حمله ميکنند مشکل دارند. در اين بين نوجواني بنام هيکاپ قصد دارد شکارچي اژدها شود اما کسي به او اهميت نداده و او خودش دست بکار شده. يک روز اتفاقي يک اژدها ميگيرد اما دلش به رحم آمده و آزادش ميکند. اژدها با هيکاپ دوست شده و هيکاپ قصد دارد او را تربيت کند...

اهالي دو باغ مجاور با هم درگير و در حال جنگند اما "نومئو" و "جوليت" که از باغ هاي مخالف هستند عاشق يکديگرند ...